سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و بر مزار رسول خدا ( ص ) ، هنگام به خاک سپردن او گفت : ] شکیبایى نیکوست جز در از دست دادنت ، و بى تابى ناپسند است مگر بر مردنت . مصیبت تو سترگ است و مصیبتهاى پیش و پس خرد ، نه بزرگ . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :6
کل بازدید :68231
تعداد کل یاداشته ها : 28
103/2/14
10:15 ع
موسیقی

E

iiiii

*در ادامه روایت های بزرگان گیفان

امین الله سیدوخت از زبان عمه خود ماه نساء چنین میگوید که ترکمن ها از آغ یولی به حلوا چشمه یوروش برده اند و گوسفندان ده به همراه مقداری از مال اموال مردم را ربوده اند خبر این وقایع به گیفان رسید 30 سوار مسلح بر اسب راهی حلوا چشمه شدنه تا این سوارن به آن جا می رسند ترکمن ها منطقه را ترک کردند و به خاک شوروی رفتند 0

 بعد از مدتی که از این وقایع گذشت ترکمنان یموت و گوگلان از شمال غرب گیفان هجوم آوردند اما این بار تعدادشان بی شمار بود وآنچه که گاو و گوسفند در جلگه گیفان بود  همه را بردند دو باره بعد از دو سال به دربند وجودر حمله ور شدند قراولان که در حال نگهبانی بودند هنگامی که ترکمنان را مشاهده می کنند یکی را به سوی گیفان می فرستند وتا مردم را خبر کند و عبدالصمدو خواج علی در برج های نگهبانی مانده  و ترکمن هارا با شلیک گلوله سرگرم کرده اند تا مردم سر برسند تا سواران گیفان  اسلحه و وسایل خود را جمع کنند که خواج علی با لباس های پاره خون آلود سر می رسد و گفت که عبدالصمد تیر خورده و مرده است از ترکمن ها نیز سه نفر و دو اسب مرده است چون فشنگهای ما تمام شد به ناچار به گیفان آمدم هنگامی که سواران به محل حادثه رسیدند ترکمن ها رفته بودن0

بار دیگر ترکمن ها به جلگه ایوب هجوم آوردند و در هنگام جمع آوری گندم بود بزرکان در حال درو و بچه ها هم دسته میکشیدند 0 براثر هجوم زیاد ترکمن ها مردم مجبور شدند که بر روی هر زمین کشاورزی یک برج بسازند تا به هنگام هجوم ترکمن ها به داخل برج پناه ببرند و یک نفر مسلح هم همیشه بر روی این برج ها نگهبانی می داد ترکمن که توان حمله به گیفان را دیگر نداشت به مزارع حمله ور می شد در یکی ازاین روزها سه بچه به نامهای بابا قربان- بابادالی- وبابا مراد-به چنگال ترکمنها افتادند و آنها را باخود بردند در آن زمان جلگه ایوب را به نام موسویه می خواندند چون پوشیده از بوته های جنگلی و حیوانات وحشی فراوانی بود بابا قربان از پشت یک ترکمن خود را به پایین می اندازد ودر داخل بوته ها پنهان می شود و دو بچه دیگر را با خود بردند . در نیمه شب بابا قربان با تنی زخمی خون آلود به خانه رسید و ماجرارا باز گو کرد 0مردم گیفان که از این همه تاخت تاز ترکمن ها به ستوه آمده اند به نزد شجاع الدوله رفتند چون آن زمان گیفان جزء محالات قوچان بود . بابا قربان را با آن تن زخمی و خون آلود نزد او بردند واز او کمک خواستند 0 ای حاکم گیفان از محالات توست جلوی این وحشی گری را بگیر تا ما از ارک گیفان در اییم مورد هجوم قرار می گیریم هر بار چند نفر می میرند در برج (بابا علی ) هفت نفر مردند در برج (خان چو )سه نفر وکشاور زانی که در مزرعه از دست هجوم ترکمن ها به برج ها پناه می برند ترکمنها محصول درو شده را در اطراف برج جمع می کنند و به آتش می کشند مردم هم جان و مال خود را از دست می دهند

شجاع الدوله که چنین می شنودبه خود زحمت میدهد می گوید این بار فکری خواهم کرد ....................................

 دو سال از این ماجرا گذشت ولی فکری نشد به ناچار حسن و حسین خان پدران بچه های ربوده شده به نزد رمضان دلال رفتند تا بچه های خود را از ترکمن ها بخرد(( بهای هر اسیر هشتصد قران بود  ودویست قران هم دست مزد او بود که به ناچار پذیرفتند و رمضان دلال راه ترکمن صحرا را پیش گرفت پس از مدت ها جستجو بابا مراد را پیدا می کند و سپس به دنبال بابا دالی می رود وبعد از مدتها اورا در را چشمه می بیند و ماجرای خود رامیگوید که برای چه در داخل طایفه آتا بای و جعفر بای آمده است بابادالی می گوید باید اجازه ام را از حاجی رجب بگیرم اما چون وقتی حاجی رجب چنین می شنود به منزل آن میزبان میآید و میگوید شنیدم که در منزلت کردی است که می خواهد پسر خانده ام را فریب دهد و ببر د آنرا تحویل بده هرچه می خواهی می دهم . میزبان آمد وگفت جانت درخطر است بهتر است شبانه فرارکنی و مرا دو فسخی منزلش  آورد و راهی گیفان کرد0

 پدر بابا مراد چنین میگوید که هرچه داشتم داروندارم را در معرض فروش گذاشتم زمینها و چهار صندوق منبت کاری شده از چوب گردو که هر کدام بیست پوت گندم شد و مادر بابا مراد لوازم زینتی از قبیل (بلرزیک )دست بند پیش چنگه و چنگه بنا گوش را فرختیم جمعأ هشتصد قران شد و در اختیار رمضان گذاشتیم و بابا مراد را خریداری کرد وبه گیفان آورد به از چهل روز بابا مراد مریض شد ومرد خواهرش بر اثر جوان مرگ شدن برادر (دق مرگ شد )از آن خانواده فقط یک دختر به جاماند پدر مادر بابامراد میگفتند0

 هم غارت جان شدیم وهم غارت مال          هم خستگی بی حدو هم رنج ملال

چنین بود دورانی که تمامش رنج بودو پریشانی وغم بود حرمان


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ ای عشق مدد کن به سامان برسیم ، چون مزرعه تشنه به باران برسیم ، یا من برسم به یار یا یار به من ، یا هردو بمیریم و به پایان برسیم .


+ در ذهن اگر نیافرینمت میمیرم ، از شاخه ای اگر نچینمت میمیرم ، ای عادت چشمان بی حوصله ام ، یک روز اگر نبینمت میمیرم .
+ پرسید به خاطر کی زنده هستی ؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو ، بهش گفتم به خاطر هیچکس ، پرسید پس به خاطر چی زنده هستی ؟ با اینکه دلم داد میزد به خاطر دل تو ، با یه بغض غمگین گفتم به خاطر هیچکس ، ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی ؟ درحالی که اخم تو چشماش جمع شده بود گفت : به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است .